انگیزه برای موفقیت چطور بدست می آید؟
انگیزه انسان در کارها شبیه حرکت دوچرخه در مسیری پر از پستی و بلندی در شب هنگام است. دوچرخه سوار گاهی در سرازیری است و دوچرخه خود به حرکت ادامه می دهد و گاهی هم در سربالایی است و باید با زور ماهیچه هایش دوچرخه را به جلو حرکت دهد. آیا می داند کی به سرازیری می رسد؟ و کی باید با سربالایی دست و پنجه نرم کند؟ خیر. آیا می تواند جای سرازیری ها و سربالایی ها را عوض کند؟ خیر. او مجبور است هرجا که جاده می رود او هم برود.
انگیزه هم برای ما چنین وضعیتی دارد. مسیرهای رو به پایین جایی است که ما انگیزه داریم و نیاز به ساختن آن نداریم و سربالایی ها زمانهایی است که انگیزه نداریم و باید آن را بسازیم. ضمن اینکه نمی دانیم کی انگیزه خودکار داریم و کی نداریم. اگر فقط روی سرازیری ها حساب کنیم و در سربالایی ها پدال نزنیم نمی توانیم به مقصد برسیم. نتیجه اینکه انگیزه طبیعی در زندگی همیشه وجود ندارد و کنترل آن هم دست ما نیست. برای اینکه زندگی موفقی داشته باشیم باید روی ساخت انگیزه کار کنیم.
چه زمانهایی انگیزه طبیعی داریم؟
وقتی خبر خوبی می شنویم انگیزه ما بالا می رود. حتی اگر این خبر بعدا تکذیب شود یا نتیجه ای برای ما نداشته باشد باز هم کارکرد خود را دارد.
وقتی کارهایی که انجام داده ایم نتیجه می دهد. دیدن نتیجه کارها باعث می شود انگیزه مان دو چندان شود و بیشتر تلاش کنیم.
وقتی از دیگران پاداش می گیریم. بصورت کلی مغز ما از پاداش خوشش می آید. چه این پاداش نتیجه کارهای ما باشد چه نباشد.
وقتی داستان موفقیت دیگران را می شنویم به ما هم انگیزه می دهد. شرکت در سمینار انگیزشی، خواندن کتابهای الهام بخش، شنیدن موفقیت یک دوست و کلا هر زمان که می شنویم دیگری توانسته است کاری انجام دهد این پیام به مغز ما صادر می شود که تو هم می توانی.
امید به دستیابی به موفقیت در آینده نزدیک. اینجا هم مغز ما چون آینده نزدیک را بهتر لمس می کند آن را باور می کند و سطح انگیزه ما را بالا نگه می دارد.
محرکهایی مانند هوای خوب، سفر به طبیعت، فعالیتهای مفرح و شاد، بودن در جمع دوستان و عزیزان هر کدام می تواند انگیزه ما را به مقداری افزایش دهد. این موارد همانطور که در ردیف اول گفتیم حتی خبر آن هم می تواند برای ما انگیزه بخش باشد.
چه زمانهایی انگیزه نداریم؟
هر نوع اخبار و رخدادهای منفی که میشنویم از انگیزه ما کم می کند. چه این اخبار عمومی و مربوط به کل جامعه باشد و چه مسقیم به زندگی و کار ما مربوط باشد. متاسفانه این مورد که نه فقط بر انگیزه که در تمام زندگی ما تاثیر منفی دارد، خیلی جدی گرفته نمی شود و مردم یا دارند به اخبار رسانه ها گوش می کنند یا برای هم از بدبختی های خود تعریف می کنند. آمیگدال مغز انسان تشنه اخبار منفی است و این باعث می شود هرچه بیشتر از بدبختی های خود و سیاهی شرایط صحبت کنی مخاطب بیشتری داشته باشی.
وقتی هنوز به نتیجه نرسیده ایم. یا نشانه های آن را نمی بینیم. موفقیت واقعی یک شبه بدست نمی آید و نتیجه سالها کار و تلاش مداوم است. بنابراین وقتی مدتی است دارید کاری را انجام می دهید و هنوز نتیجه ای از آن کسب نکرده اید سطح انگیزه شما کاهش می یابد.
سخت شدن شرایط و برخورد با موانع و مشکلات. موانع و مشکلات بیرونی بصورت معمول انگیزه ما را پایین می آورد. مگر اینکه برای مواجه شدن با آن آموزش دیده باشیم یا صاحب تجربه های فراوان شکست و تلاش دوباره باشیم.
حرف و رفتار دیگران. تقریبا اکثریت مردم به دسته منفی گرا تعلق دارند و همیشه شانس اینکه شما حرفهای نا امید کننده بشنوید بیشتر از مثبت ها است. شما هر کاری بکنید هم عده ای با آن مخالف هستند حتی اگر هیچ ربطی به آنان نداشته باشد. پس ما بصورت معمول زیر بمباران سخنان ناامید کننده دیگران قرار داریم و این یکی از انگیزه کش ترین ها است.
شرایط بدنی و ذهنی نامناسب. وقتی دچار بیماری هستیم و از نظر بدنی در شرایط پایینی هستیم انتظار انگیزه بالا داشتن از خود بیهوده است. همینطور زمانهایی که از نظر ذهنی سرحال نیستیم.
چه کارهایی انگیزه مان را کاهش می دهد؟
مقایسه
مقایسه احتمالا دشمن شماره یک انگیزه است. وقتی شما خود را با دیگری مقایسه می کنید دارید دو دنیای متفاوت را با هم مقایسه می کنید که شباهت خیلی کمی به هم دارند. همیشه مثبت دیگران را با منفی خود مقایسه می کنید. یا دو ویژگی که شباهتی به هم ندارند. مقایسه یک مسیر بی پایان است. همیشه کسانی هستند که در زمینه ای از شما بهتر عمل می کنند. شما گذشته آنان و اینکه چطور به آنجا رسیده اند را نمی دانید و فقط نتیجه امروز آن را می بینید.
نتیجه گرایی
اگر همواره به دنبال اهداف باشید و به مسیر رسیدن به اهداف توجهی نکنید دارید انگیزه خود را می کشید. اهداف نقطه هایی هستند در مسیر زندگی. شاید یک درصد از زندگی را هم پر نکند. ولی مسیر رسیدن به اهداف و نتایج، خود زندگی است. جایی است که ما رشد می کنیم، یاد می گیریم، لذت می بریم و به جلو می رویم. وقتی فقط دنبال اهداف، مخصوصا اهداف بزرگ باشیم، چون دیر به دیر بدست می آیند و زود هم تمام می شوند نا امید و بی انگیزه می شویم.
تمرکز بر بزرگی هدف
اهداف و کارهای بزرگ به خودی خود برای ما ترسناک است. اگر همه توجه مان به هدف اصلی باشد، ترس چگونگی رسیدن یا نرسیدن به آن انگیزه ما را از بین می برد. ما یکبار هدفی را انتخاب می کنیم و آن را در چشم انداز قرار می دهیم بعد از آن باید توجه مان به قطعه های کوچک شده آن باشد. قطعاتی که اکنون قابل انجام است و ما را نمی ترساند.
احساس عقب افتادن
خود عقب افتادن از یک فعالیت یا مسیر نمی تواند انگیزه کش باشد. ولی معنا و مفهومی که ما به آن می دهیم می تواند این تاثیر را بر ما بگذارد. بیشتر هم از مقایسه سرچشمه می گیرد. چون معمولا ما در مقایسه با دیگران احساس عقب ماندن می کنیم. حتی اگر این احساس به دلیل مقایسه اکنون خود با گذشته مان باشد هم باز کاری اشتباه است. چون ما دیگر دسترسی به گذشته نداریم و فقط از اکنون به بعد را در اختیار داریم.
چطور انگیزه تولید کنیم؟
برای اینکه در مسیر موفقیت بتوانیم جلو برویم باید منابع درونی انگیزه را شناسایی و برای آن برنامه ریزی کنیم.
قطعه قطعه کردن کار
مثلی وجود دارد که چطور یک فیل را می توان خورد؟ جواب این است: لقمه لقمه. وقتی شما به یک فیل نگاه می کنید امید و انگیزه ای برای خوردن آن ندارید ولی وقتی به یک لقمه نگاه می کنید کاملا زیر زور شما و قابل انجام است. پس تشویق می شوید آن را بخورید. کل زندگی و کارهای بزرگ هم همین است. کنکور برای دانش آموز دبیرستان غول بزرگی است که فکر کردن به آن انگیزه اش را پایین می آورد. ولی وقتی کتابها و کارهایش را در طول یک سال تقسیم می کند سهمیه هر روز کاملا قابل انجام است.
تمام کردن کارها
کارهای ناتمام همیشه در گوشه ای از ذهن ما باقی می ماند و بقول معروف روی مخ مان است. ضمن اینکه به ما پیام ناتوانی و عجز هم می دهد. نقطه مقابل آن زمانی است که کاری را به پایان می بریم. درست مثل این است که باری سنگین را بر زمین می گذاریم. هم از فکر انجام آن خلاص می شویم و هم پاداش پایان آن را به مغزمان صادر می کنیم.
یادداشت پیشرفتها
گفتیم مغز ما از پاداش گرفتن لذت می برد و در مسیر موفقیت پاداشها دیر بدست می آید. اینجا است که باید تقلب کنیم و به مغزمان پاداش های ساختگی بدهیم. بهترین پاداش ها هم یادداشت پیشرفتهای کوچک مان است. امروز چه کارهایی انجام دادم؟ امروز چقدر جلو رفتم؟ چه چیزهایی یاد گرفتم؟ همه اینها را باید تیک زد و زیر آن یک جمله مثبت به خود بگوییم.
شروع کردن
تا زمانی که کاری را شروع نکرده ایم و فقط به آن فکر می کنیم داریم از انگیزه خود می کاهیم. بی عملی به معنای بی انگیزگی است. هر چه بیشتر اهمال کاری می کنیم انگیزه مان کمتر می شود. وقتی بلند می شویم و دست به اقدام و عمل می زنیم سطح انگیزه مان بالا می رود. از بزرگی کار کاسته می شود و کاملا قابل انجام به نظر می رسد.
لذت از مسیر
این قسمت را می خواهم با شرح یک داستان شخصی توضیح دهم. من نزدیک چهار سال است دارم ساز تنبک یاد می گیرم. همیشه به آن علاقه داشتم و حداقل ده سال بود میخواستم شروع کنم. خیلی دیر شروع کردم ولی زمانی که شروع کردم سرتاسر وجودم اشتیاق بود. یعنی انگیزه اولیه بسیار بالایی داشتم. ولی با اینکه سالها موسیقی سنتی شنیده و دیده بودم اصلا برداشتی از بزرگی کار و اینکه مسیر چقدر سخت است نداشتم. مثل هر کس دیگری دوست داشتم یاد بگیرم و در کنار استادان تار و سه تار و دیگر سازها اجرا کنم.
وقتی شروع کردم بعد از چند جلسه متوجه شدم سرعت پیشرفتم اندازه لاکپشت است و مسیری که باید طی کنیم تقریبا اندازه یک دور کامل دور کره زمین. حداقل با اولین اجرای آبرومندم پنج سال فاصله دارم. بنابراین همان اول کار که خیلی هم با انگیزه بودم تصمیم گرفتم رویکردم را عوض کنم. بجای اینکه روی اهداف بزرگ مثل استاد شدن و اجرا در ارکستر متمرکز شوم، ترجیح دادم از مسیر یادگیری و رشد لذت ببرم. در موسیقی هر حرکت جدید برای شما ابتدا غیر ممکن است و دست تان یاری نمی کند ولی با هر تمرین بهتر می شوید و این بهبود همیشه ادامه دارد.
نتیجه این شد که من از یادگیری هر حرکت و تکنیک ساده لذت می برم و سرشار از انگیزه می شوم. اجرا در ارکستر ممکن است بعد از پنج سال و آن هم هر چند ماه یکبار دست بدهد ولی من هر روز دارم برای خودم اجرا می کنم، یاد می گیرم و لذت می برم. اگر این کار را نمی کردم مطمئنا بعد از مدتی آن انگیزه اولیه ام از بین می رفت و من هم کار را رها می کردم.
شما هم اگر تجربه ای از ایجاد انگیزه برای خود دارید اینجا با من و دیگر خوانندگان به اشتراک بگذارید!
این مقاله را هم از دست ندهید: مقایسه بلای رشد و پیشرفت
دیدگاهتان را بنویسید